𓂃✧• {چند پارتی شوگا} •✧𓂃
شوگا سریع از شرکتش خارج میشه و به سمت خونه حرکت میکنه....
{30 دقیقه بعد ساعت 8:30}
شوگا وارد خونه میشه...
ا/ت عزیزم کجایی....
با صدا های آرومی که از اتاق میومد به اونجا رفت...جسم ظریف و لرزانی رو زیر پتو دید....آروم نزدیک شد و لبه تخت کنار اون نشست....پتو رو آروم از روی صورتش برداشت....
شوگا: ا/ت
ا/ت که از دیدن شوگا خیلی خوشحال بود ولی هنوز هم از دستش ناراحت بود
ا/ت*بغض*: چرا هرچی بهت زنگ زدم جواب ندادی؟...درسته من کار اشتباهی کردم که به حرفت گوش نکردم...ولی این دیگه زیادیه
شوگا دستش رو دور صورت اون قاب میکنه و با شستش گونش رو نوازش میکنه
شوگا: میدونم...ببخشید...من خیلی زود عصبانی شدم...ولی تو هم قول بده دیگه به من گوش بدی باشه؟
شوگا پیش ا/ت کنارش دراز میکشه و اون رو توی بغل خودش میاره و شروع به نوازش مو هاش میکنه
شوگا: معذرت میخوام عزیزم....من نباید انقدر عصبانی میشیدم
شوگا که متوجه ترس زیاد ا/ت در نبود اون شده بود به نوازش هاش ادامه میده....کلمات آرامش بخش و عاشقانه رو مثل مانترا تکرار میکرد...انگار که قراره تاثیر خیلی زیادی داشته باشه...
شوگا: دوست دارم...خیلی دوست دارم....باورم نمیشه چجوری تونستم تحمل کنم یه عروسک به این خوشگلی رو یک هفته بغل نکنم.....عروسک کوچولوی شیرین من
ا/ت: تازه جواب سلامم هم نمیدادی
شوگا: ببخشید خوشگلم...ببخشید عزیزم
ا/ت که آروم تر شده بود کمکم داشت به آغوش خواب میرفت........بعد از چند دقیقه هردو به حالت نیمه خواب رفته بودن....
ا/ت*خوابآلود*: شوگا....خیلی دوست دارم
شوگا*خوابآلود*: منم عروسک.....منم عزیزم
و در نهایت هر دو توی آغوش هم به خوابی آرام و عمیق فرو میرن
𝐄𝐍𝐃
{30 دقیقه بعد ساعت 8:30}
شوگا وارد خونه میشه...
ا/ت عزیزم کجایی....
با صدا های آرومی که از اتاق میومد به اونجا رفت...جسم ظریف و لرزانی رو زیر پتو دید....آروم نزدیک شد و لبه تخت کنار اون نشست....پتو رو آروم از روی صورتش برداشت....
شوگا: ا/ت
ا/ت که از دیدن شوگا خیلی خوشحال بود ولی هنوز هم از دستش ناراحت بود
ا/ت*بغض*: چرا هرچی بهت زنگ زدم جواب ندادی؟...درسته من کار اشتباهی کردم که به حرفت گوش نکردم...ولی این دیگه زیادیه
شوگا دستش رو دور صورت اون قاب میکنه و با شستش گونش رو نوازش میکنه
شوگا: میدونم...ببخشید...من خیلی زود عصبانی شدم...ولی تو هم قول بده دیگه به من گوش بدی باشه؟
شوگا پیش ا/ت کنارش دراز میکشه و اون رو توی بغل خودش میاره و شروع به نوازش مو هاش میکنه
شوگا: معذرت میخوام عزیزم....من نباید انقدر عصبانی میشیدم
شوگا که متوجه ترس زیاد ا/ت در نبود اون شده بود به نوازش هاش ادامه میده....کلمات آرامش بخش و عاشقانه رو مثل مانترا تکرار میکرد...انگار که قراره تاثیر خیلی زیادی داشته باشه...
شوگا: دوست دارم...خیلی دوست دارم....باورم نمیشه چجوری تونستم تحمل کنم یه عروسک به این خوشگلی رو یک هفته بغل نکنم.....عروسک کوچولوی شیرین من
ا/ت: تازه جواب سلامم هم نمیدادی
شوگا: ببخشید خوشگلم...ببخشید عزیزم
ا/ت که آروم تر شده بود کمکم داشت به آغوش خواب میرفت........بعد از چند دقیقه هردو به حالت نیمه خواب رفته بودن....
ا/ت*خوابآلود*: شوگا....خیلی دوست دارم
شوگا*خوابآلود*: منم عروسک.....منم عزیزم
و در نهایت هر دو توی آغوش هم به خوابی آرام و عمیق فرو میرن
𝐄𝐍𝐃
۶.۱k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.